آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

آنیتا بهار زندگیمون

تولدت هزاران بار مبارک

  تولدت مبارک دختر گلم تولدت هزاران بار مباررررررک  نمیدونم چی بنویسم که احساس قلبیم رو نسبت بهت بازگو کرده باشم ولی این رو بدون که عاشقانه دوستت دارم وخدا را بخاطر تو هدیه الهی هزاران بار شکر میکنم که مرا لایق داشتنت دانست.از خدا میخواهم که خود نگهدار تو باشد و تو را در پناه ذات اقدسش محفوظ بدارد از هر آنچه که برای تو خوب نیست و خود بهتر میداند.و به تو ببخشد هر آنچه که آرزو داری و صلاح تو در آنست.دختر عزیزم خیلی دوستت دارم و تو را به دستان خدای خوب و مهربان میسپارم. عزیز دلم امیدوارم در پناه معبود بی همتا همیشه شاد و سلامت و موفق باشی و عمر طولانی و با عزت داشته باشی.   بزودی میام و از کارهایی...
29 ارديبهشت 1393

روزت مبارک

  مادر مثل مدادیست که هرروز تراشیده شدن و کوچک شدنش را حس میکنیم و میبینیم تا موقعی که تمام شود. اما پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم با آن بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشود چون از درون خالی میشود،فقط یک روز با خبر خواهیم شد که دیگر نمی نویسد...برای سلامتی پدرهایی که هستن و اونهایی که از دنیا رفتن صلوات .   هر سال این موقع یک غمی توی دلم رو میگیره آخه امسال 11 سال که بابام  نیست که این روز عزیز رو بهش تبریک بگم  ولی از موقعی که با بابا امیر ازدواج کردم بابایی جای پدر رو برام پر کرد.خدایا همه باباهایی رو که هستن حفظشون کن تا سایشون بالا سر خانوادشون باشه اونهایی رو هم که رفتن بیامرز. امسال هم من و آنی...
24 ارديبهشت 1393

سیزده بدر 93

روز سیزدهم فروردین هوا خیلی خوب نبود یعنی یکم بادی بود واسه همین من و آنیتا و عمه آزاده و هانا رفتیم خونه مامان جون آخه طرف خونه مامان جون سرسبزه، گفتیم بعد از ناهار یه دوری هم بیرون میزنیم که این هم شد نتیجه بیرون دراومدن. آنیتا خانم و هانا خانم دوتایی نشستن و خاک بازی میکنن و کیف میکنن.البته هانا خیلی تمیزتر بازی میکرد ولی این آنیتای فسقلی کم مونده بود با کله بره تو خاکها.وقتی تو خونه بودیم انقدر نق زدن که کلافمون کردن ولی وقتی اومدیم بیرون دیگه با ما کاری نداشتن و من و عمه آزاده یکم استراحت کردیم.راستی مامانی و بابایی و بابا امیر هم رفتن باغ یکی از فامیلهامون که ما هم آخر سر رفتیم و به اونا سر زدیم ولی چون این دوتا فسقلی خواب بودن...
16 ارديبهشت 1393
1